کتاب "عرشیان هم آشیان" به روایتی خواندنی از شهید "محمد علی ارجمندی" پرداخته است که نوید شاهد سیستان شما را به مطالعه این متن خواندنی و جذاب دعوت می کند.
به شهید "محمدجعفر احدی گرگانی" گفتند: در دفتر آموزش ضمن خدمت به وجود شما نیاز است و شاید فعلا رفتن شما به جبهه ضروری نباشد. لیکن وی که فرمان امام امت همچنان در گوشش بود، به هیچ وجه نپذیرفت و برای نبرد علیه کفر مشتاقانه به سوی جبهه شتافت.
شهيد ابراهيم صالحی در وصیت خود می نویسد: روي سخن با افراد همچون خودم مي باشد که هنوز اين تحول معنوي در آن اثر نکرده و هنوز مثل حيوانات فکر خوردن و خوابيدن هستند به آنها مي گويم بترسيد از عذاب الهي و بدانيد که اگر حسيني نباشي يزيدي هستی.
ابراهيم طي 3 سال در جبهه هاي جنگ حق عليه باطل و در عمليات های مختلفی حضور داشت و آرزویش شهادت بود . او در وصیت خود شهادت در راه خدا را افتخاری بزرگ می داند.
شهید "حسن آبشناسان" فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهداء و فرمانده لشکر ۲۳ نیروهای ویژه هوابرد ارتش جمهوری اسلامی ایران بود. وی در هشتم مهر ۱۳۶۴ در جریان درگیری مستقیم با دشمن در منطقه سرسول کلاشین عراق بر اثر برخورد ترکش موشکهای گراد شهید شد.
شهید "عباس آزادی" 2 بار به جبهه اعزام شد. بار اول در جبهه سومار ترکش خمپاره به شکمش اصابت کرد. بعد از بهبودی باز به جبهه رفت و این بار به درجه شهادت نایل گشت.
شب قبل از ورود امام به ایران، شهید "حسین آرم" به همراه دوستانش خیابان ها را گلکاری نمودند. از آزادی تا بهشت زهرا را برای دیدار امام پیاده طی کردند، که البته دیدار آن روز میسر نشد.
شهید "حسین آرم" در راه بازگشت به جبهه، در آخرین اعزامش با چشماني اشك آلود با خانواده اش وداع گفت و سوار قطار شد. رفت تا آخرين قطره خون خود را در راه انقلاب نثار كند.
شهيد عبدالنبی ميرزائی 19 ساله بود که به جبهه رفت و چند سال بعد به جمع سپاهیان پیوست و به سمت فرماندهی گردان امام حسین (ع) منصوب شد وی در حال خنثی سازی منطقه جانباز شد...
اقدامات شهید "حسن آب شناسان" در منطقه دشت عباس چنان دشمن را بر افروخته بود كه "صدام حسين" علناً براي سر او جايزه تعيين كرده بود و زبده ترين چريكی هايش را به مقابله او مي فرستاد.
دشت عباس شاهد حضور سرهنگ و ياران همراه وی بود. او راه نفوذ عراق را در آن منطقه كاملاً بسته بود. " شير صحرا" و " شهيد صحرا" لقبي بود كه مردم بومي دشت عباس به او داده بودند.
شهید "قدرت آقابراری" سه بار مجروح شد. پس از بهبودی نسبی از آخرین جراحت، که سخت ترین آن ها بود، عزم رفتن کرد و کوله بارش را برای آخرین بار بست. چیزی نگذشت که پس از 21 ماه تلاش خالصانه به شهادت رسید.
شهید "شکرالله احیایی" را می توان به عنوان همسری خوب، پدری نمونه، کارمندی موفق و دوستی مهربان معرفی کرد. این صفات اغراق نیست؛ صحبت آشنایان او همگی سندی است بر واقعیت داشتن چنین کرداری از یک انسان معمولی.
مادر شهید "عباسعلی پیرمرادی" نقل می کند که وی سوم مهر عازم جبهه شد و هفتم خبر شهادتش را به خانواده اش رساندند.او در واکنش به شهادت فرزندش می گوید: خدایا راضی ام به رضای تو، امانتی داده بودی که به سوی تو بازگشت.
پس از اولین حمله زمینی عراق شروع شد او جزء اولین افراد گروه بود که برای جبهه ثبت نام کرد. فردای آن روز آمد و از ما خداحافظی کرد. نکته مهم اینجاست که وقتی مرا بوسید گفت مرا حلال کن چون من بر نمی گردم. همان هم شد؛ چون آنچنان مشتاق شهادت بود که موقع رفتن می خندید.
شهید " شهید اسماعيل پيمانگو " در محل کار خود دست به توزیع اعلامیه هایی که در پاریس منتشر می شد زد. کسی باور نمی کرد که توزیع این اعلامیه ها کار او باشد، زیرا ظاهرش او را انسانی بی تفاوت در مقابل اتقاقات سیاسی نشان می داد اما درون او چیزی غیر از این بود.
شهید "غلامرضا توکلی" در آخرین دیدارش با خانواده قبل از اعزام به آن ها چنین گفت که من از بیت المال تغذیه کردم و باید به وطنم خدمت کنم تا وجدانم راحت باشد. اگر من تا یک ماه دیگر برنگشتم بدانید که شهید شده ام. من امانتی بیش نزد شما نیستم.
شهید "تیمور بابایی" به عنوان ستوان یکم ارتش در جبهه حضور یافت. بر اثر اصابت ترکش به بدن، به لقای پروردگار خود پیوست. او فرمانده ای با لیاقت و شجاع بود که لحظه ای در وظیفه خود سستی نکرد.
با اینکه شهید "غلامرضا بیک محمدی درمنی" علاقمند به ادامه تحصیل بود، ولی مسئله جنگ را مهم تر از آن تشخیص، دفاع از میهن اسلامی را سرلوحه کارهای خود قرار داد و خود را زودتر از موعد مقرر به سربازی معرفی کرد.
شهید "عماد آرم" در آخرین نامه خود به خانواده اش از بازگشتش در 15 روز دیگر خبر داد. چند روز به بازگشتش مانده بود که در حال رساندن وسایل امداد، بر اثر اصابت گلوله برای همیشه در جبهه ها ماند.