این حق مردمی که همه جوره پای انقلاب ایستاده اند نیست
سهشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۲۰:۰۰
«احمد یوسف زاده» آزاده و نویسنده کتاب های «آن بیست و سه نفر» و «اردوگاه اطفال»: وضع بد معیشتی مردم این روزها دلگیر کننده است، این حق مردمی که همه جوره پای انقلاب ایستاده اند نیست و دیدن این ها از اسارت هم سختتر است.
به گزارش نوید شاهد کرمان، بیست و ششم مردادماه سالروز بازگشت غرور آفرین سرو قامتان همیشه جاوید، آزادگان سرافراز آن اسوههای عشق و ایثار و صبر وبردباری به میهن اسلامی است. به مناسبت گرامیداشت سالروز ورود آزادگان به کشور سراغ « احمد یوسف زاده» آزاده سرافراز و نویسنده کتاب های «آن بیست و سه نفر» و «اردوگاه اطفال» رفتیم.
آنچه در ادامه می خوانید، بخش پایانی گفتگوی نوید شاهد با احمد یوسف زاده، نویسنده دفاع مقدس و آزاده سرافراز است:
-نوید شاهد: از حس و حال خود وقتی که خبر آزادی تان را شنیدید برایمان بگویید. روزی که قرار بود اردوگاه را ترک کنید چه حسی داشتید؟
این مطلب را قبلا جایی نوشته ام. اگر اجازه بدهید همان را بازگو کنم:
« داري وسط اردوگاه، زير آفتاب گرم تابستان قدم ميزني كه يك دفعه بلندگو اعلام ميكند: <ايها العراقيون الاماجد! سنزيع لكم بعد قليل، بياناً، رسمياًّ، مهماًّ .....> هر جا هستي ميخكوب ميشوي. دلت ميريزد پايين، با خود ميگويي: <راستي چيست اين بيانيه مهم و رسمي كه به زودي پخش ميشود؟!> راديو آهنگ عربي ميگذارد و تو به راهت ادامه ميدهي. اما هنوز به انتهاي خيابان كم عرض ميان اردوگاه كه در آن ساعت گرم، خلوت است نرسيدهاي كه راديو برنامهاش را قطع ميكند و دوباره وعده ميدهد كه به زودي بيانيهاي رسمي از سوي فرمانده نيروهاي مسلح كه صدام حسين باشد قرائت خواهد شد. ذهنت آشفتهتر ميشود، وهم بَرَت ميدارد كه نكند عراقيها از وضعيت پيش آمده بعد از قبول قرارداد، استفاده كرده اند و توانسته اند با يك حمله، بخشي از خاك وطنمان را تصرف كنند!
ميپيچي به سمت شلوغي اردوگاه، جايي كه اسرای ديگر زير بلندگوهاي داخل راهروها تجمع كردهاند و با دلهره در انتظار شنيدن بيانيه صدام هستند. راديو يك بار ديگر برنامههاي عادياش را قطع ميكند و بالاخره آن بيانيه مهم و رسمي را قرائت ميكند.
صدام، پايان جنگ را قبول ميكند و وعده ميدهد كه از سه روز ديگر، مبادله اسراء را شروع خواهد كرد.
بيانيه تمام ميشود. اسراء همچنان زير بلندگوها ايستادهاند. بوي دل انگيز آزادي با امواج راديويي آمده و در جان اسراء نشسته، اما عجيب است كه آنها نه ميخندند و نه از شادي به هوا ميپرند! ايستادهاند و روزهاي اول جنگ، عملياتها، همرزمان شهيد و چهره معصوم امام از جلو چشم ذهنشان عبور ميكند.
راه ميافتي به سمت آسايشگاه، آنجا هم خبري از پايكوبي نيست. تو گويي به هيچ كدام از اين آدمها كه سالها ميان اين چهار ديواري به حبس بودهاند و شكنجه ديدهاند، خبر آزادي ندادهاند!
جلوتر ميروي، دوستي دست بر شانهات ميگذارد. ميايستي. ميگويي: <علي! ما آزاد شديم.> اشك ميدود روي گونههايش. شانهاش را ميفشاري و دوباره ميگويي: <علي! تمام شد! سه روز ديگر بايد اينجا را ترك كنيم.
علي به گريه ميافتد. شانهات را محكمتر ميفشارد و ميگويد: <بله برادر، آزاد شديم. همه چيز تمام شد ولي من دارم از غصّه ميتركم. من چطور به خانه برگردم. در حالي كه اين همه شهيد دادهايم و صدام هنوز رئيس جمهور عراق است! احمد! به خدا قسم من از شرمندگي، روي رفتن به وطن را ندارم. من نميتوانم توي چشمهاي اشكبار مادر مسعود يميني شريف زل بزنم و بگويم من سالم و قبراق برگشتهام.>
علي مثل مادر فرزند گم كرده ناله ميكند و ادامه ميدهد: احمد! گيرم كه خجالت از شهداء را يك جوري توجيه كنيم كه چرا نتوانستيم جنگ را با پيروزي تمام كنيم. گيرم آنقدر پُر رو بوديم كه نگاه اشكبار مادران شهداء را هم تحمل كنيم تو بگو .... علي ميزند زير گريه و ميان هق هق گريه، كلماتش شكسته و حزن آور از گلوي بغض آگينش بيرون ميآيد. ميگويد: تو بگو، جاي خالي امام را چطور تاب بياوريم؟
-نوید شاهد: به عنوان کسی که رنج هشت سال و چند ماهه را در کشور عراق در اسارت تحمل کردهاید، با شنیدن خبر اعدام صدام چه حسی به شما دست داد؟
به جای خودم نه ولی به جای مادران شهدا و به جای جانبازان عزیزمان شادی کردم. خودم اما حس غریبی داشتم که نمی توانم اسمش را شادی بگذارم. افتادن طناب قطور دار به گردن صدامی که من 8 سال در عراق تفرعن او را دیده بودم قبل از آنکه شادی آور باشد برایم عبرت آموز بود.
-نوید شاهد: آیا پیش آمده از زندانبانها و مامورین دولت عراق که در زمان اسارت دیده بودید، کسی را بعد از زمان صلح ببینید یا خبری از او بشنوید؟
خیلی دلم میخواهد یک روز زندانبانان مان را ببینم. الان حتما حدود 60 ساله هستند اگر توانسته باشند از جنگ های صدام جان سالم بدر برده باشند. البته سعد نامی از نگهبانان اردوگاه رمادی که پشت سیم خاردار نگهبانی میداد و خیلی به ندرت داخل می آمد و آدم بی آزاری هم بود گاهی به ایران می آید و اسرای اردوگاه رمادی او را در جمع خودشان می پذیرند. البته او هیچ اطلاعی از سایر نگهبانها ندارد یا نمیخواهد بدهد.
-نوید شاهد: آقای یوسفزاده، چه چیز برایتان در این سالها، از اسارت سختتر بوده است؟
وضع بد معیشتی مردم این روزها دلگیر کننده است. این حق مردمی که همه جوره پای انقلاب ایستاده اند نیست. دلگیر کننده تر از این، پرونده های تمام نشدنی دزدی و اختلاس هاست که در تلویزیون رونمایی می شوند و آه از نهاد مردم بر می آورد.
-نوید شاهد: درباره تقریظ مقام معظم رهبری برایمان بگویید. چگونه اتفاق افتاد و چه احساسی از این اتفاق خوشایند داشتید؟ چه تاثیری بر مسیر کارهای فرهنگی شما گذاشته است؟
«آن بیست و سه نفر» توسط حجتالاسلام محمد جواد حجتی کرمانی به دست رهبر انقلاب رسید. وی پیش از نوروز سال ۹۴ برای سخنرانی و خاطرهگویی از روزهای انقلاب به دانشگاه شهید باهنر کرمان آمده بود که کتاب را به دست ایشان رساندیم و روز بعد در دیداری مجدد او به من گفت من بخشی از کتاب شما را خواندم، این کتاب از کتابهای خوب و معروف خواهد شد.
حجت الاسلام حجتی کرمانی بعد گفت من گاهی توفیق دیدار مقام معظم رهبری را پیدا میکنم، یک جلد از این کتاب را بدهید تا من برایشان ببرم و من هم این کار را کردم. با توجه به رابطهای که حجتالاسلام حجتیکرمانی از دیرباز با رهبر انقلاب داشتند کتاب را به ایشان رساندند.
15 فروردین ۹۴ از دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب با من تماس گرفته شد و خبر این تقریظ را به من دادند که قرار شد رسانهای نشود تا اطلاع رسانی عمومی شود.
رهبر معظم انقلاب در این تقریظ با بیان واژههای متعددی چون شیوا، جذاب و یا هنرمندانه و عنوان نویسنده خوشذوق به من لطف کرده بودند. همچنین با عبارتی چون مردان کم سال اما پر همت، اعضای گروه 23 نفر را ستوده بودند و با تعبیر شاعرانه و زیبایی چون منشور هفترنگ، استان کرمان را ستایش کرده بودند. این تقریظ هم برای من و هم برای استان کرمان اتفاق شیرینی بود.
پایان پیام/
نظر شما