برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«گرسنگی از یک طرف و آن اوضاع پیش آمده از طرف دیگر حال خوشی برایم باقی نگذاشته بود بیحال و با حالت تند و قیافهای عصبانی و با اشاره دست رزمنده اصفهانی را از خود راندم. اصلا دست خودم نبود و نمیدانم آن لحظه چرا با او این چنین رفتاری کردم ...» ادامه این خاطره از «حسین شمسدوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۹۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۴
قسمت دوم خاطرات شهید ابراهیم الماسی
آخرین نامهاش، بعد از شهادتش رسید. نوشته بود: «مادر! از خدا بخواه من شهید بشم!»
کد خبر: ۵۳۸۹۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۹
قسمت نخست خاطرات شهید ابراهیم الماسی
کلی کتاب و پوستر خرید و برد کردستان. میگفت: «میخوام اونجا بیشتر با انقلاب و امام آشنا بشن.»
کد خبر: ۵۳۸۹۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۴
همسر شهید «علیرضا شفیع نیا» میگوید: برای دریافت واکسن یکی از فرزندانم راهی درمانگاه شدیم که با بسته شدن آنجا مواجه شدیم اخبار صبح را نشنیده بودیم پرس و جو که کردیم به ما گفتند دکتر بهشتی شهید شده، آن لحظه شهید شروع به گریه کرد و اشک ها امانش نمی دادند.
کد خبر: ۵۳۸۹۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۴
کتاب «شلمچه تا تکریت» نوشته «رضا امیرسرداری» است که وقایع 27 ماه اسارتش در اردوگاههای عراق را به رشته تحریر درآورده است. این کتاب توسط حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی به چاپ رسیده است. خاطرهای خواندنی از این کتاب را میخوانیم.
کد خبر: ۵۳۸۹۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۴
«در سرمای زمستان تکریت تنها یک دست لباس خواب نازک پوشش بچهها بود و عراقیها نیز برای تحت فشار قرار دادن اسرا آنان را از آسایشگاه خارج نموده و مجبور میکردند در فضای باز محوطه قدم بزنند تا از بادهای سوزناک بینصیب نمانند ...» ادامه این خاطره از آزاده سرافراز و جانباز «یوسف ترابی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۹۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۴
خاطرات شفاهی والدین شهدا
کبری اسدی مادر شهید «محمد صبوری» میگوید: «همیشه به من میگفت: مادر جان چرا مرا دیر به دنیا آوردی؟... دلم میخواست در جنگ حضور داشته باشم و به شهادت برسم. گفتم: پسرم قسمت همین بوده... تا اینکه در سربازی به آرزویش رسید و به شهادت رسید.» در ادامه مصاحبه تصویری با پدر و مادر این شهید گرانقدر را میبینید.
کد خبر: ۵۳۸۹۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۴
ناگفتههایی از دوران سخت مجروحیت در اسارت
«در اردوگاه هم اسرا با زیرپیرهنی و کهنه لباسهایشان زخمهایم را میبستند تا خون بیرون نزند. وقتی هم من را به درمانگاه بردند، همه زخمیها را پانسمان کردند، ولی مرا که داخل برانکارد گذاشته بودند، جلوی درب درمانگاه گذاشتند. یک آقایی که کنارم بود به پزشک درمانگاه اصرار میکرد که من را درمان کند، ولی پزشک میگفت که دیگه درمان این آقا فایده ندارد، کارش تمام است. حرفهای اطرافیانم را فقط میتوانستم گوش کنم توان پاسخگویی نداشتم ...» آنچه میخوانید روایت آزاده و جانباز ۷۰ درصد علی بهبودی است که در مصاحبه با خبرنگار نوید شاهد استان قزوین تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۸۹۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۵
خاطرات شفاهی جانبازان هفتاد درصد؛
«هادی مهدوی» از جانبازان هفتاد درصد استان ایلام است که سال ۱۳۵۹ در پاسگاه انجیره شهرستان آبدانان توسط اصابت ترکش دشمن به درجه رفیع جانبازی نایل آمد. وی در بیان خاطرات ش میگوید: بهترین خاطره زندگیام سه بار دیدار با امام خمینی (ره) است. در ادامه فیلم خاطرات شفاهی این جانباز گرانقدر تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۸۹۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۳
برادر شهید «آیت الله بهاء الدین عراقی»؛
برادر شهید «آیت الله بهاء الدین عراقی» می گوید: اصرار داشتند که نمازهایشان را به جماعت و حتی الامکان در مسجد بخوانند. حتی قبل از انقلاب، بچه های کوچک را تشویق می کردند و برایشان بستنی می خریدند که به مسجد بیایند. حاج آقا با همه شوخی و خوش و بش می کرد، به همه محبت می کرد، خیلی گرم بود.
کد خبر: ۵۳۸۹۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۳
معرفی كتاب؛
کتاب «اردوگاههای ابری» خاطرات تعدادی از آزادگان سرافراز استان ایلام است که به قلم «نورالدین نوراللهی» نویسنده و شاعر توانمند استان، گردآوری و نوشته شده و توسط انتشارات سورههای عشق در سال ۱۳۹۹ به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۵۳۸۸۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۲
دوست شهید «علیاکبر عوض» میگوید: «علیاکبر گفت: هر طوری بود باید این بار میاومدم جبهه. خوابی که دیدم قراره تعبیر بشه.»
کد خبر: ۵۳۸۸۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۲
«یکی از بچهها گفت اینجا یک دکتر عراقی است که به قصاب بیشتر شباهت دارد تا دکتر اگه بیاد احتمال داره دستت را قطع کند و به محمد گفت این سیاهی و ورم به خاطر جریان نداشتن خونه. بهتره این باند را باز کنیم و قبل از آمدن قصاب، ورم دستت بخوابه. همین کار را کردم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات آزاده و جانباز «صفرعلی عالینژاد» است که در آستانه سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۸۸۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۲
خاطرات شفاهی خانوادههای شهدا؛
شهید «باقر ملکی» نوجوانی پانزده ساله بود که آرزوی رفتن به جبهه داشت و بعد از شهادت برادرش «عباس» بارها اقدام به اعزام جبهه گرفت تا سنگر برادر شهیدش خالی نماند، سرانجام فروردین ماه ۱۳۶۴ بر اثر بمباران هوایی شهر ایلام همراه پدرش به درجه رفیع شهادت نایل آمد. در ادامه فیلم خاطرات شفاهی خانواده شهیدان «ملکی» تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۸۸۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۲
همزمان با ایام سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی، محمد تقی کریمی، آزاده و جانباز دوران دفاع مقدس پیش از خطبههای نماز جمعه امروز در شهرستان بیجار به بازگویی خاطرات دوران اسارت پرداخت.
کد خبر: ۵۳۸۸۳۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۱
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«خانم برادران صدایم کرد با خود گفتم حتما نامه آمده برایم. بعد دیدم دو تا نامه را داد به من و گفت یکی برای گلدسته و یکی برای تو است. دیگر داشتم از خوشحالی گریه میکردم ...» این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۸۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
شهید «حمیدرضا عزیزی» از شهدای ارتش استان ایلام است که مرداد ماه ۱۳۶۵ در جبهه قلاویزان به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پدر شهید میگوید حمیدرضا به عبادت مخصوصاً نماز اول وقت خیلی اهمیت میداد. در ادامه فیلم این مصاحبه تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۸۷۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۹
قسمت چهارم خاطرات شهید علیاکبر قلعهآقابابائی
همرزم شهید «علیاکبر قلعهآقابابائی» نقل میکند: «آخرین باری که میخواست برود پدر با ایشان همراهی کرد و در خیابان هم با هم قدم زدند. گفتگو کردند و على «یاعلی» گفت. به یکدیگر چه گفتند؟ نمیدانم. بعد از رفتنش حاج رضا قلی خیلی سکوت میکرد.»
کد خبر: ۵۳۸۶۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۵
ویژهنامه جانباز گرانقدر ۷۰ درصد «سید اسماعیل سیادت» شامل مصاحبه با جانباز، همسر، همرزم و نویسنده کتاب، تصاویر، معرفی کتاب و نامه قدردانی این جانباز به همسرش برای علاقهمندان منتشر میشود.
کد خبر: ۵۳۸۶۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۵
«ورد زبانش این کلمه بود من از روی پدر و مادر شهدا خجالت میکشم چرا که بچهشان شهید شده و من راست راست جلوی آنها راه میروم و میگفت خواستهام این است که گلوله توپ بخورد و مرا پوت کنند تا هیچ آثاری از من باقی نماند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۸۵۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۵