نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
«بعد از چندبار اعزام، علی اکبر شهید شد. مانده بودیم مادر را چطور آرام کنیم، ولی او صبور بود و ساکت. به همه گفت: ان‌شاءالله علی اکبرم با حضرت علی‌اکبر امام حسین محشور می‌شه!» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت، توجه شما را به خاطرات ی از شهید والامقام «علی‌اکبر رستم‌زاده» جلب می‌کند.
کد خبر: ۵۳۶۱۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۲۳

«وارد پارکینگ که شدم دستم را گرفت و گفت: تو که این همه به لباس من افتخار می‌کنی دعا کن من شهید بشم. افتخار واقعی توی لباس شهادته. ناخودآگاه اشکم جاری شد. سقلمه‌ای به پهلویش زدم و گفتم: جواب خوشحالی من این حرفا بود زکریا؟ ...» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم «ذکریا شیری» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۶۱۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۲۳

شهید طاهر محمدی از شهدای ارتش استان ایلام است که فروردین ماه ۱۳۶۵ در جبهه شرهانی به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر شهید می‌گوید: «همه فرزندانم را دوست دارم، اما طاهر تو قلبم جای داشت و موقعی که خداحافظیش می‌کرد دلم شور می‌زد که نکند این آخرین خداحافظی او با ما باشد.»
کد خبر: ۵۳۶۱۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۲۳

محمد رضایی از فرماندهان شهید کردستان است که در ۲۰ خرداد ماه ۱۳۶۱ هنگام پاکسازی مین‌های کار گذاشته شده توسط گروهک‌های ضد انقلاب به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۳۶۱۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۲۳

به مناسبت میلاد امام رضا(ع):
مادر شهید «مفقوالاثر رضا ارشدی» در میلاد امام رضا(ع) از خاطرات تنها پسرش که برای سالم به دنیا آمدنش او را نذر امام رضا کرده و اکنون که پسرش همچنان مفقودالاثر است برای به دست آمدن نشانه ای از او امیدش را به امام مهربانی بسته است، می گوید. در ادامه خبر خاطره ای از مادر شهید ارشدی را بخوانید.
کد خبر: ۵۳۶۰۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۲۱

شهید مدافع حرم مهدی نوروزی در وصیت نامه خود بیان می کند: «ان شاء الله آمده است انتقام حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) را بگیرد. ان شاء الله تهدید بزرگی برای دشمنان نظام، انقلاب و اهل بیت (علیه‌السلام) باشد. وجودش خود تهدید برای دشمنان باشد.»
کد خبر: ۵۳۶۰۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۲۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
زهرا امامی مادر شهید جواد جلیلی می‌گوید: «با توسلی که به امام رضا(ع) داشتم اسم پسر امام رضا را برای فرزندم انتخاب کردم.» در ادامه مصاحبه تصویری با مادر این شهید گرانقدر را می‌بینید.
کد خبر: ۵۳۵۹۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۲۲

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
صفورا قجری مادر شهید «حسن آشوری» می‌گوید: «در آخرین نامه‌اش برایم نوشت: اگر شهید شدم برایم گریه و زاری نکنید. یاد فاطمه زهرا(س) و اهل بیت امام حسین(ع) باشید.» در ادامه مصاحبه تصویری با مادر این شهید گرانقدر را می‌بینید.
کد خبر: ۵۳۵۹۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۲۱

«شهید قنبری که هنوز مشغول جابه‌جایی پیم نارنجک خود بود نارنجک در حال انفجار مرا با یک دست برداشت و از پنجره رو به سمت محوطه و ایوان پایگاه (منطقه بی‌خطر) پرتاب کرد، اما نارنجک به آهنی پنجره برخورد کرد و به وسط اتاق برگشت! ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۵۹۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۰۵

برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛
«راه و رسم معمول رزمنده‌ها این بود که بعد از هر عملیاتی ما را می‌بردند و سطح عملیات و مناطق آزاد شده را نشان‌مان می‌دادند. انگار به ما انعام داده باشند. نمی‌توانستیم به خود بقبولانیم که این مناطق دست دشمن بوده و اکنون آزاد شده است و خون بهای این موفقیت چه بوده است؟ بعضی اوقات هنوز جنازه و مهمات عراقی‌ها روی زمین بود ...» ادامه این خاطره از زبان «شهربانو چگینی» از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۵۹۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۲۱

«تصمیم گرفتند ساعت ده و نیم هر روز برای ایشان ساندویچ بخرند. روز اول که ساندویچ را خریدند و به اتاق ایشان بردند، وقتی موضوع را مطرح کردند، آقای رجایی لبخندی زد و گفت: متشکرم بگذارید روی میز و بروید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۵۹۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۰۶

«من قرار بود بعد از انجام کارهایم برگردم خدمت حاج‌آقا، به محمود ماهی گفتم: اگر دوست دارید بیایید با هم برویم نزد حاج‌آقا و ایشان را ببینید که قبول نکرد و در گوشی به من گفت من اگر با شما بیایم پول برگشت ندارم! ...» ادامه این خاطره از «سید آزادگان، شهید حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۵۹۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۰۴

برگرفته از کتاب روز‌های بی‌آینه؛
«وقتی می‌آمد سر وقت علی. او را می‌بوسید و پایین و بالا می‌انداخت. هر چه می‌گفتم: حسین غذا سرد می‌شه. می‌گفت: هیچ چی نگو منیژه. بذار یه ساعت با بچه بازی کنم دلم آروم بشه ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی حواء (منیژه) لشگری همسر خلبان سرلشکر شهید «حسین لشگری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۵۹۶۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۰۱

«هر جا که بوی اخلاص می‌آمد پیدایش می‌شد. تشکیلات خاصی نبود که برای ما برنامه‌ریزی کند. همین‌طور ناخودآگاه به هم می‌رسیدیم ...» ادامه این خاطره از شهید «سید علی‌اکبر حاج سیدجوادی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۵۹۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۰۲

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
شیهد «علی رضایی» از شهدای دفاع مقدس استان ایلام است که شهریورماه 1367 در منطقه عملیاتی مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. فرزند شهید می گوید: پدرم شوق خدمت به مردم داشت حتی از واکس زدن و شستن لباس های همرزمانش دریغ نمی کرد. فیلم این مصاحبه در ادامه تقدیم حضورتان می شود.
کد خبر: ۵۳۵۹۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۲۰

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
احمد عسگری پدر شهید حسن عسگری می‌گوید: «بچه‌ی مؤمنی بود و وقتی از سرکار می‌آمد، لباس‌هایش را عوض می‌کرد و بلافاصله به مسجد محلمان می‌رفت. از او پرسیدم چرا اینقد عجله میکنی؟ در جوابم می‌گفت: نباید سنگر مسجد را خالی بگذاریم.» در ادامه مصاحبه تصویری با پدر این شهید گرانقدر را می‌بینید.
کد خبر: ۵۳۵۹۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۱۹

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید مجید حیدریان روایت می‌کند: در عالم بیداری بودم که دیدم عکس مجید را آورده‌اند و در کنار تصویر پسرخواهر شهیدم گذاشتند.
کد خبر: ۵۳۵۹۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۱۹

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
یدالله میرزا پدر گرانقدر شهید «ایرج میرزا» می‌گوید: «انگار به او الهام شده بود که این بار آخر است که به مرخصی آمده است، بخاطر همین چند بار خداحافظی کرد و سپس رفت. بعد از چند روز خبر شهادتش را برای ما آوردند.» در ادامه مصاحبه تصویری با پدر این شهید گرانقدر را می‌بینید.
کد خبر: ۵۳۵۸۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۱۸

پسرخاله شهید «حسین میرحاج» نقل می‌کند: «سرمای پادگان تا مغز استخوان نفوذ می‌کرد، اما در دل شب حسین از جای گرمش بلند شد. روی زمین یخ زده بود و سوز سرما صورتش را می‌آزرد. تکه‌های برف را جمع کرد و بعد وضو گرفت.» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت، شما را به مطالعه خاطرات ی از این شهید گرانقدر دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۳۵۸۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۲۱

«یک روز زمستان که برف سنگینی هم آمده بود. از مدرسه که خارج شدم دیدم علی آقا زیر برف و سرما ایستاده در حالی که همه لباس‌ها، سر و صورتش پر از برف است و مثل آدم برفی شده، منتظر است تا من بیایم ...» ادامه این خاطره از شهید «علی سیم‌بر» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۵۸۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۱۸