اندر خاطرات اسرای مفقودالاثر/
«آیاتِ قرآن در اسارت برای بچهها علاوه بر اینکه درس زندگی بود، یک کلینیک درمانی فوقالعاده شفابخش نیز محسوب میشد که با زمزمه و تلاوت آیات آن، آلام روحی، روانی التیام پیدا میکرد.» در ادامه خاطرهای از آزاده مفقودالاثر محمد سلطانی منتشر میشود.
کد خبر: ۵۷۰۰۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰
«طبق عادت دوباره پابرهنه به طرف چادر برگشت پاهاش گلی شده بود. حمید مقدم خندید و گفت شیرین. من بهت گفتم برای پاهات رو بشوری که تمیز شه. نه این که با پای گلی بیای داخل چادر ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۰۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰
«از او خواستم قرعه خودش را به من بدهد. گفت فکر کردی من بچه هستم که قرعهام را به تو بدهم؟ هیچ میدانی من برای اینکه اسمم دربیاد پانصد صلوات برای حضرت فاطمه زهرا (س) نذر کردهام ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۰۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰
خاطرات شفاهی/
«حشمت اله عباسی» از جانبازان ۲۵ درصد دفاع مقدس است که دوزاده اسفندماه ۱۳۶۴ در سلیمانیه عراق عملیات والفجر ۹ به درجه جانبازی نایل آمد. وی در قسمتی از صحبت هایش میگوید: این انقلاب در سایه رهنمودهای امام راحل و مقام معظم رهبری و نثار خون شهدا و جانفشانی ایثارگران پا گرفته و ما باید حافظ و پاسدار خون شهدا باشیم و ادامه دهنده راه آنها باشیم. فیلم این مصاحبه در ادامه تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۰۰۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰
قسمت دوم خاطرات شهید «رمضان نجار»
خواهر شهید «رمضان نجار» نقل میکند: «رمضان، کمیل را دوست داشت و دعای کمیل را دوستتر. از جبهه و شبهای آن، فقط از شبهای جمعه و دعای کمیلش میگفت. دلش با علی(ع) و یارانش، چون کمیل الفت دیرینه داشت.»
کد خبر: ۵۷۰۰۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰
روایتی خواندنی از فرزند جانباز «برزو قبادی»
«پردیس قبادی» فرزند جانباز «برزو قبادی» میگوید: پدرم یک روز برای آوردن آب به کنار اروند رود میرود هنگام برگشتن به میدان مین برمیخورد چون از مینهای دشمن آگاهی ندارد تنها چیزی که به خاطرش میرسد با سرعت زیاد از میدان مین بگذرد تا مین منفجر نشود با سرعت تمام میدان مین را میدود. اما به خواست خدا هیچ مینی منفجر نمیشود.
کد خبر: ۵۶۹۹۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۹
روایتی خواندنی از زبان فرزند جانباز و آزاده «ایرج کریمی»
فرزند جانباز و آزاده کرمانشاهی «نادر کریمی»، میگوید: پدرم، یک بار بدون اجازهی نگهبانها یک نصفه لیوان آب برمیدارد که مأمورها به جانش میافتند و آن قدر کتکش میزنند که هشت دندان و فک پایینش میشکند.
کد خبر: ۵۶۹۹۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۹
روایتی خواندنی از آزاده کرمانشاهی«عبدالرضا گرایی»
«عبدالرضا گرایی» میگوید: خبر رحلت حضرت امام در اردوگاه پخش شد و اردوگاه شماره 15 تکریت غوغا شد. بچهها به عزاداری و سینه زنی پرداختند. بعثیها هم برای آزار روحی اسرا شروع به پخش موسیقیهای شاد و مبتذل از بلندگوهای اردوگاه کردند.
کد خبر: ۵۶۹۹۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۹
قسمت نخست خاطرات شهید «رمضان نجار»
مادر شهید «رمضان نجار» نقل میکند: «با خود میگفتم: اگه رمضان بیاد، بهترین غذاها رو برایش میپزم! قشنگترین لباسهاشو براش اتو میکشم! رختخوابش رو در آرامترین اتاق خانه پهن میکنم تا استراحت کنه! آخه نُه ماهه که پسرم خوب نخوابیده!»
کد خبر: ۵۶۹۹۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۹
خاطره نگاری آزادگان
«آسمان، آبیتر» مجموعه کلیپهای مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش میشود. این قسمت از «آسمان، آبیتر» با آزاده و جانباز سرافراز «محمدرضا اقبال» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت میکند.
کد خبر: ۵۶۹۹۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۹
مادر شهید «فتحالله نوروزی» نقل میکند: «زمانی که باردار بودم، دوست داشتم فرزندم پسر باشد. نذر کردم خداوند پسری به من عطا کند تا در راه او قدم بردارد و سرباز امام زمان(عج) شود.»
کد خبر: ۵۶۹۹۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۹
خاطرات شفاهی
«بهرام علیمحمدی» جانباز جنگ تحمیلی میگوید: «جنگ شده بود و من در همین ایام بود که تصمیم گرفتم به سربازی بروم. در جبهه که بودم چندین بار مجروح شدم، به یاد دارم که داشتم نماز میخواندم که یک ترکش به بدن من برخورد میکند و...»
کد خبر: ۵۶۹۹۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۹
شهید «علی اکبر محبی» به روایت خواهرش؛
خواهر شهید «علی اکبر محبی» می گوید: وقتی علی اکبر شهید حتی پیکرش را نیاوردند تا 11 سال بعد در چهاردهم تیرماه 1376 دوباره برایش مراسم گرفتیم.
کد خبر: ۵۶۹۹۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۹
خاطره شهید «رضا کرم زمانی» به نقل از همرزمش؛
همرزم شهید «رضا کرم زمانی» می گوید: هنگامی که پیکر پاک شهید را جهت تشییع به سپاه شهرستان دلفان انتقال دادند، مادر شهید بدون اینکه ذرهای ناراحت شوند در کمال شجاعت به مسئول معراج شهدا فرمود که مقداری از آستین پسرش را بالا بزند و پس از روی نشانی که در بدن فرزندش بود، گفت بله این شهید پسر بنده است.
کد خبر: ۵۶۹۹۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۸
برگی از خاطرات شهید «میوهچین»؛
«طی دوران تحصیل و در مقطع راهنمایی من و علی همکلاس بودیم. ایشان از بهترین و ممتازترین شاگردان کلاس محسوب میشد که با یک بار توجه به درس، مطالب را کاملا فرا میگرفت و نیاز به تکرار معلم و یا مطالعه مجدد نداشت ...» ادامه این خاطره از شهید «علی میوهچین» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۹۹۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۷
«مادرم پیش ما که برگشت، حمید گفت: «زندایی شما چرا رفتی جلو؟ خودم میرم برای هفته بعد هماهنگ میکنم، شما همینجا بشینید. حمید که جلو رفت مادرم خیلی آرام و با خنده گفت فرزانه این از بابای تو هم بدتره! ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم «حمید سیاهکالیمرادی» است که در آستانه ایام محرم تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۹۸۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۶
«مادرم اعتقاد زیادی به شهید انصاریان داشت و هر وقت که برای حل مشکلش به سراغ این شهید رفته است میگوید حاجت روا شدم ...» ادامه این خاطره از شهید «محمد انصاریان» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۹۸۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۶
«همه وسایل خانه را با گریه نگاه میکردم دوست حسین آمد کنارم و گفت منیژه خانم گریه نداره. حسین قهرمانه. کارش رو خوب انجام داده چند تا تانک عراقی رو زده عملیاتش عالی بوده. موقع برگشتن بدشانسی آورده با موشک هواپیماش رو زدهان. آزاد بشه، کارش خوب میشه درجهاش ارتقا پیدا میکنه...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواندنی حواء (منیژه) لشگری همسر خلبان سرلشکر شهید «حسین لشگری» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۹۸۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۶
شهید «قنبر قنبری» باایمان آگاهانه و آشناییاش به مسایل فرهنگی روز،در جبهه فرهنگی فعالیت چشمگیری داشت و از اینرو در روستای محل سکونتش برای نخستین بار کتابخانه ای را تأسیس کرد.
کد خبر: ۵۶۹۸۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۶
قسمت دوم خاطرات شهید «ابوالفضل هاشمی»
مادر شهید «ابوالفضل هاشمی» نقل میکند: «گفت: مامان! چرا گریه میکنی؟ من دارم از خوشحالی پر درمیارم. تا حالا هیچکس رو ندیدم که اینقدر نورانی باشه. توی راه دوباره شروع کرد به گفتن احساسش: تا زندهام مرید او خواهم بود، امام که اینطوره، پس پیغمبر چطور بود؟ ایشون هم از همون نسله.»
کد خبر: ۵۶۹۸۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۶