خاطره شهید «حسینقلی آزادبخت» به نقل از همرزم شهید؛
همرزم شهید والامقام «حسینقلی آزادبخت» میگوید: ایشان یک اخلاق و اخلاص عجیبی داشت که همیشه با وضو بود و همیشه لبخند بر لبانش جاری بود. یک تسبیح داشت که اکثر اوقات ذکر حضرت زهرا (س) را زمزمه میکرد.
کد خبر: ۵۶۶۱۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۶
قسمت دوم خاطرات شهید «سید محمدرضا احمدپناهی»
مادر شهید «سید محمدرضا احمدپناهی» نقل میکند: «شنیدهایم که امام حسین(ع) بعد از شهادت، چند روز در بیابان و زیر آفتاب بوده است. فکر کردم پسر من هم یکی از یاران امام حسین(ع) است. وقتی کسی به کسی اقتدا میکند جا پای او میگذارد. اگر امام حسین چند روز زیر آفتاب بود، محمدرضا یازده سال.»
کد خبر: ۵۶۶۰۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۵
قسمت نخست خاطرات شهید «سید محمدرضا احمدپناهی»
مادر شهید «سید محمدرضا احمدپناهی» نقل میکند: «گفتم: نکنه به خاطر چشموهمچشمی با دوستات میخوای بری؟ گفت: این چه حرفیه مادر؟ مگه جبهه کفش و کلاهه؟ خستگی داره، گرسنگی و تشنگی داره، این راه رو خودم انتخاب کردم.»
کد خبر: ۵۶۶۰۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۴
خاطره نگاری آزادگان
آسمان، آبیتر» مجموعه کلیپهای مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش میشود. این قسمت از «آسمان، آبیتر» با جانباز و آزاده سرافراز «رضا دهستانی» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت میکند.
کد خبر: ۵۶۵۹۸۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۴
شهید «علی اکبر محبی» به روایت خواهرش؛
خواهر شهید «علی اکبر محبی» می گوید: وقتی علی اکبر شهید حتی پیکرش را نیاوردند تا 11 سال بعد در چهاردهم تیرماه 1376 دوباره برایش مراسم گرفتیم.
کد خبر: ۵۶۵۹۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۳
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر گرانقدر شهید دانش آموز «علی دوستان نژاد» میگوید: ساعت ۱۰ صبح بود که علی کتاب هایش را آورد خونه و گفت مادر مدرسه ما ۱۵ دانشآموز دارد که همگی با هم تصمیم گرفتیم جهت دفاع از خاک وطن در لباس بسیجی راهی جبهه شویم. از میان آنها تنها «علی» شهید شد. در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر میشود.
کد خبر: ۵۶۵۹۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۲
مادر شهید غریب در اسارت «عباس بروجیفرد»:
« یکی از همرزمانش نحوه شهادت عباس را برایمان اینگونه تعریف میکرد و میگفت شهید از من طلب آب کرد و من نتوانستم جرعه آبی بر دهان او بریزم و گفت به مادرم بگو که دارم میروم. با تعریف کردن این خاطره، حال من و پدرش بد شد و گفتم دیگر برایم تعریف نکن و بس است ...» آنچه میخوانید ناگفتههای مادر شهید غریب در اسارت، «عباس بروجیفرد» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۵۹۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۱
قسمت چهارم خاطرات شهید «مهدی هروی»
همسر شهید «مهدی هروی» نقل میکند: «گفتم: کجا میخوای بری؟ گفت: شهید شدم میخوام برم جای خودم! گفتم: مهدی! ما رو اون دنیا شفاعت کن! صدایش آمد، گفت: حتماً شفاعتخواهی میکنم!»
کد خبر: ۵۶۵۸۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۱
مادر طلبه شهید محمد برجعلیزادهمحمدی:
«شب شهادت پسرم خواب دیدم که روی پلههای منزل آمده، به من میخندد و میگوید کفشهایم را به من بدهید تا بپوشم و به جبهه بروم ...» ادامه این خاطره از زبان مادر طلبه شهید «محمد برجعلیزادهمحمدی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۸۸۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۹
مادر طلبه شهید «محمد برجعلیزادهمحمدی»:
پسرم ۱۸ سال مفقودالاثر بود، نمیدانستم پسرم اسیر یا شهید است و من در این مدت منتظرش بودم.
کد خبر: ۵۶۵۸۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۹
گفتگوی تصویری با پدر شهید «اقبال کیهانی»
«براتعلی کیهانی»، می گوید:فرزندم قبل از اینکه به جبهه برود درس می خواند که به یکباره گفت: می خواهم وارد سپاه شوم و از آنجا به جبهه بروم و با رضایت من رفت و در راه حفظ دین، آب و خاک و وطنش به شهادت می رسد.
کد خبر: ۵۶۵۸۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۸
مادر شهید «ایرج ابولی» نقل میکند: «از جبهه برایمان گفت. از فعالیتها و کارش در آنجا. گفتم: مادرجان! اگه یک دفعه شلوغ شد تو فرار کن!خندید و گفت: برای چی فرار کنم؟ گفتم: تو که جلویی ممکنه کشته بشی. گفت: اگه من و بقیه فرار کنیم، پس کی بمونه و دفاع کنه؟»
کد خبر: ۵۶۵۸۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۸
آخرین خواسته شهید مدافع حرم از همسرش
همسر شهید مدافع حرم گفت: همسرم همیشه از من میخواست که برایش دعا کنم تا به شهادت برسد و در آخرین صحبتی که تلفنی با او داشتم گفت: تنها یک خواسته از تو دارم، دعا کن روز اربعین کربلایی شوم.
کد خبر: ۵۶۵۸۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۹
خاطره شهید محمدحسين جانبازی «8»
شهید «محمدحسين جانبازی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «امروز روز دوازده فروردین روز بنای حکومت جمهوری اسلامی به جای حکومت دو هزار و پانصد ساله ظلم و جور و ستم شاهی پهلوی است. این روز بزرگ و...» متن کامل قسمت هشتم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۷۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۲
پدر شهید «عبدالله اسلامی» نقل میکند: «او را در آغوش کشیدم و گفتم: خدا به همراهت، حالا کجا میروی؟ از من جدا شد تا بگوید: مشهد. با خودم گفتم: کاش سؤالی نمیپرسیدم و او بیشتر در آغوشم میماند!»
کد خبر: ۵۶۵۷۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۷
خاطره شهید محمدحسين جانبازی «7»
شهید «محمدحسين جانبازی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «امروز در مسابقات جام شهدای کوهمره سرخی ما یک بازی با تیم چنارفاریاب داشتیم. صبح به اتفاق اعضای تیم با اتومبیل برادر نامجو و تراکتور سیدمحمود همراه با تماشاچیهای زیادی به طرف ماصرم علیا محل برگزاری مسابقات حرکت کردیم. داور خیلی خوبی هم از سپاه آورده بودند و...» متن کامل قسمت هفتم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۷۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۸
خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «حسین صادقی» در روایتی گفت که در منطقه جبهه مشغول نگهبانی بودم که حاج حسین خرازی فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین(ع) را بهعنوان مزدور عراقی گرفته و تحویل دادم.
کد خبر: ۵۶۵۷۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۸
«حاج خانم خدا حاجآقا را برای شما و ما حفظ کنه. امید دل همه ماست. بنده خدا یک ساعتم استراحت نداره. طاغوتیهای اینجا خیلی حاجآقا را اذیت میکنند. حتی سپاه برای ایشان محافظ گذاشته. حالا نه اینکه بخوام دلواپست کنم... نه! همه ما عین چشامون مواظب حاجی هستیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «احمدعلی طاهرخانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۵۷۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۷
خاطرات شفاهی خانوادههای شهدا
شهید «علی گارگر» از رزمندگان دفاع مقدس استان ایلام است که پس از رشادتهای فراوان، آذرماه ۱۳۷۲ در درگیری با ضد انقلاب در اطراف رودخانه میمه دهلران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. همسر شهید میگوید: وظیفه جوانان ماست که شهدا را بشناسند و راه آنان را ادامه دهند، آنها هم جوانانی بودند که جان خود را فدای این نظام کردند. فیلم این مصاحبه در ادامه منتشر میشود.
کد خبر: ۵۶۵۷۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۶
شهید «جعفر دارشی» از شهدای دفاع مقدس استان ایلام است که فروردین 1367 در حلبچه عراق عملیات والفجر 10 به درجه رفیع شهادت نایل آمد. برادر شهید می گوید: فاصله سنی من و برادرم جعفر یکسال است او بسیار خجالتی بود و حتی آخرین باری که به جبهه رفت پشت تریلی حامل پدافند قایم شده بود چون خجالت می کشید از پدر و مادرم خداحافظی کند و این آخرین دیدار ما با شهید بود.
کد خبر: ۵۶۵۷۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۶