من بخاطر خون شهیدانی همچون امام حسین (ع) و بخاطر پابرجا ماندن جمهوری اسلامی به جبهه آمدم تا بلکه با خون خود در راه پیشرفت انقلاب اسلامی کاری کرده باشم .
به گزارش نوید شاهد از کرمان، شهید اسحق حسینی در سال 1347 در خانواده ای مذهبی و  عشایر پیشه در روستای باب گلوئیه رابر بدنیا آمد. بدلیل فقر مالی خانواده و نبود امکانات تحصیلات ابتدایی خود را در کاشمر نزد برادرش پشت سر گذاشت و تحصیلات راهنمایی را نیز درشهر کهنوج کرمان به پایان رسانید.
در سال اول متوسطه مشغول به تحصیل بود که ندای هل من ناصرا ینصرنی حسین زمان آرام و قرار را از او گرفت و عازم جبهه های جنگ شد. مدت 18 ماه رادر جهاد سازندگی خوزستان مشغول انجام وظیفه وخدمت صادقانه بود.
بعد از 18 ماه به زادگاهش بازگشت و دوباره بعد از چند روز مجددا عازم جبهه شد .سرانجام این سنگر ساز بی سنگر در جزیزه مجنون هدف آماج گلوله های دشمن  زبون قرار گرفت و به فیض عظمای شهادت نال آمد.


وصیت نامه شهید اسحق حسینی:

بسم الله الرحمن الرحیم 
 ولاتحسبن الذین فی امواتا بل احیاء عندربهم یرزقونبادرود به امام زمان و نایب برحقش امام خمینی و ملت شهید پرور ایران و به روح تمامی شهداء اسلام و باآرزوی پیروزی نهایی برای رزمندگان جبهه های حق  علیه باطل .هدف من از آمدن به جبهه بخاطر اینست که به پیام پیامبر گونه رهبر کبیر لبیک گفته و با این عمل ثابت کنم که اسلام باهرگونه ظلم و متجاوز مقابله می کند و در این راه از جان و مال می گذرد و به یاد خدا به مرزهای کشور خودمان می رویم تا با ریختن خون خود از اسلام و ایران حمایت و نگهداری کنم و امیدوارم خداوند در این راه افتخار شهادت و شهید شدن را نصیب من گرداند. من بخاطر خون شهیدانی همچون امام حسین (ع) و بخاطر پابرجا ماندن جمهوری اسلامی به جبهه آمدم تا بلکه با خون خود در راه پیشرفت  انقلاب اسلامی کاری کرده باشم و من پدرجان ننگ دارم که زنده باشم واسلام و کشور من در خطر باشند و به نابودی کشیده شود و اگر ای صدامیان بعثی بدن مرا پاره پاره هم کنید هر قطره خونم ندا می دهد خمینی خمینی و ای پدرجان تنها چیزی که می تواندگلوی مرا سیراب کند شهادت است و من شهادت را با آغوش باز استقبال می کنم که شهادت برایم از عسل شیرین تر است و اسلام دین و خون وجهاد است و مسلمین باید با خون خود درخت اسلام را آبیاری کنند تا به آیندگان برسانند مادرجان من امانتی پیش تو بودم و تو امانتدار خوبی بودی و حال صاحب امانت آمده که امانت را پس بگیرد و امانت پس دادنی است مادرجان من میوه ای بودم که لحظه چیده شدنم بود و تقدیر براین بود که چیده شوم و از خدا می خواهم که این خون بی بهای مرا به لطف کرم خود قبول کند مادرجان عروسی من شهادت است و سفیر گلوله من عقد مرا خواند.و در پوششی از خون تازه و سرخ بارش نقل سرب در محله سنگر عروسی شهادت به آغوش خواهد کشید مادرم روز ختمم را مصادف با خواستگاریم و روز هفتم را مصادف با عقد کنانم و روز چهلمم را مصادف با عروسیم قرار دهید و در آخر حرفم به امام امت پیرمردی و رهبری که با رهبری او به لرزه افتاده و به رهبرم بگویید که اسحاق اشق تو بود و دوست داشت بسوی تو آمد که با تو درددل کند از پدر و مادر و خواهران وبرادران خواهش دارم و از شما می خواهم که در مسیر خدا یعنی اسلام و اخلاق وآداب اسلامی یک لحظه دور نشوید و من راضی نیستم کسی برایم گریه کند  خداوند مرا سرافکنده و دل شکسته مکن و شهادت را نصیبم کن الهی امین .

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده