«دوستم گفت یکی از کفشهای شما نیست. شما کفشهای مرا بپوشید تا من کفش شما را پیدا کنم. من خندهای کردم که: حسن جان من که یک پا بیشتر ندارم و به همین دلیل باید یک عدد کفش باشد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز «احمد فنودی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۶۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۵
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«امامخمینی به مردم مستضعف و مردم ایران، درس انسانیت و شرافت آموخت و ملتهای تحت ستم را از خواب غفلت بیدار و هشیار کرد تا زیر بار ظلم و ستم نروند ...» این نامه رزمنده پرویز عطایی طی دوران دفاع مقدس به کامبیز فتحیلوشانی را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۶۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۵
فرازی از وصیتنامه شهید «پایور غفاریآغبلاغ»؛
شهید «پایور غفاریآغبلاغ» در وصیتنامهاش مینویسد: «اکنون که رهبرمان بقای اسلام را به پیروزی در جنگ تحمیلی دانسته است. با تمام وجود به استقبال شهادت میرویم تا آرمان مقدس رهبری و تمام انبیا (ص) و اولیا (ص) را که برقراری حکومت اسلام است، تحقق بخشیم ...»
کد خبر: ۵۵۸۶۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۵
جانباز حمزهعلی قربانی در بخشی از خاطرات خود می گوید: «در عملیات رمضان دو گردان قزوین وارد عمل شد گردان قدس و گردان شهید دلاک، بهمحض شروع عملیات، گردان شهید دلاک به فرماندهی شهید حسنپور هم از راه رسید ...» ادامه این خاطره از جانباز «حمزهعلی قربانی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۵۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۴
برگی از خاطرات
«رزمندگان بسیاری از پایگاه و کارخانه به جبههها میرفتند و من هم عجیب علاقمند شده بودم که بروم جبهه، به همین دلیل طاقت نیاورده و با وجود اینکه همسرم 6 ماهه باردار بود و به سختی او را راضی کردم، اول دی ماه سال ۱۳۶۰ و برای اولین بار از طریق بسیج کارخانجات عازم جبهه شدم ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجیزاده» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۵۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۴
فرازی از وصیتنامه شهید «سیفالله اینانلوخوجالو»
شهید «سیفالله اینانلوخوجالو» در وصیتنامهاش آورده است: «ما پرچمدار حسین(ع) هستیم و راه حسین(ع) را انتخاب کرده و مانند انصار حسین (ع) از اسلام دفاع خواهیم کرد...»
کد خبر: ۵۵۸۵۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۴
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«تمام بیمارستانهای صحرایی را هم گشتیم. نبود. جنازه برادرم ناپدید یا بهتر بگویم در خاک کشور خودش مفقود شده بود. رفتیم معراج شهدا. آنجا یک سری جنازههایی بود که ناشناخته بودند. مثلاً پا بود، دست بود، دندان بود و به این شکل، نگاه میکردیم تا شناسایی کنیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۵۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۳
«در انرژی اتمی بودیم، شبها مهدی شالباف برای استراحت دیر میآمد و لحظهای هم که دیر میآمد به بچههای گردان سر میزد و پتوهای آنان را به رویشان میانداخت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۵۵۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۳
فرازی از وصیتنامه شهید «داود مردانی»؛
همزمان با سالروز شهادت «داود مردانی» در وصیتنامه این شهید بزرگوار میخوانیم: «هر شخص پایبند به اسلام و قرآن باید در راه خدا جهاد نماید؛ بنابراین در این موقعیّت حساس تک تک ما مسئول هستیم تا در راه خدا جهاد کنیم و اگر خدا خواست شربت شهادت را بنوشیم ...»
کد خبر: ۵۵۸۵۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۳
فرازی از وصیتنامه شهید «حسن خمسهای»؛
همزمان با سالروز شهادت «حسن خمسهای» در وصیتنامه این شهید بزرگوار میخوانیم: «جنایتکاران باید بدانند که ملت اسلام تصمیم گرفته است که همه مسلمانان جهان را از زیر یوغ ستمگران آزاد و سرنوشت آنها را به خودشان واگذار کند، تا آنها بتوانند آزاد و مستقل زندگی کنند و زمینه برای ظهور حضرت مهدی(عج) فراهم شود ...»
کد خبر: ۵۵۸۵۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۲
برگی از خاطرات؛
«فرماندهی تیپ ۱۷ علیابنابیطالب(ع) بعد از مرحله چهارم عملیات رمضان را دوست عزیزم شهید «مهدی زینالدین» بر عهده گرفت. درست به خاطر دارم که مدام تکرار میکرد اگرچه فرماندهی تیپ افتخار بزرگی است که نصیبم شده، ولی من به دنبال افتخاری بزرگتر یعنی شهادت در راه خدا هستم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۵۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۲
شهید مفقودالاثر «ابراهیم بابا» در مخابرات کار میکرد که با رسیدن به سن سربازی، لباس رزم را به تن کرد و با هدف دفاع از خاک کشور و کمک به انقلاب اسلامی از سوی ارتش به جبهه اعزام شد.
کد خبر: ۵۵۸۵۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۲
«بیست روزی بود که از احمد خبری نبود و از این همه دوری او به ستوه آمده و حسابی عصبانی بودم و حسابی عصبانی بودم. بچهها را به مادرم سپردم. چادر را سر کردم و راه افتادم به سمت سپاه شهر صنعتی. نه شهر صنعتی رفته بودم و نه میدانستم سپاه در کجای شهر صنعتی قرار دارد. از خیابان ولیعصر مینیبوس سوار شدم و پرسان پرسان خودم را به سپاه رساندم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «احمدعلی طاهرخانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۵۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۲
قزبس افشار مادر گرانقدر شهید «کریم افشارطوینانی» آسمانی شد.
کد خبر: ۵۵۸۴۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۰
فرازی از وصیتنامه شهید «سیدعلیاکبر حاج سیدجوادی»؛
شهید «سیدعلیاکبر حاج سیدجوادی» در وصیتنامهاش مینویسد: «دشمن باید بداند که ملت ایران، عاشقان شهادت هستند و تا دمار از روزگار مزدوران آمریکایی، صهیونیستی، کمونیستی و اطرافیان آنان در نیاورند، از پای نخواهند نشست. امپریالیسم آمریکا، کمونیسم شوروی و صهیونیسم اسرائیل، نابودی خود را به دست ایران میبینند ...»
کد خبر: ۵۵۸۴۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۲
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«ما مدیون شهدا هستیم و تا یک قطره خون که در بدن داشته باشیم میجنگیم تا به پیروزی برسیم ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۴۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۰
فرازی از وصیتنامه شهید «قربانعلی شکریمژدهی»؛
همزمان با سالروز ولادت شهید «قربانعلی شکریمژدهی» در وصیتنامه این شهید بزرگوار میخوانیم: «قدر اسلام عزیز را بدانید و همیشه توکل به خداوند داشته باشید ...»
کد خبر: ۵۵۸۴۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۰
«از طرف مجلس به هر نمایندهای یک دستگاه ماشین پاترول داده بودند، ولی حاجآقا را همیشه با یک ماشین مزدا میبردیم، آن روز گفتم: ما برویم ماشین را تحویل بگیریم؟ حاجآقا چند بار سرش را کوبید روی داشبورد ماشین و گفت: من نمیدانم چه کار خلافی کردهام که این آقایان خوششان آمده، نمیدانم خون چه کسی را میخواهند زیر پای من بیاندازند؟ ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۴۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۰
فرازی از وصیتنامه شهید «حسن سهرابی»؛
شهید «حسن سهرابی» در وصیتنامهاش مینویسد: «رزمندگان اسلام کمک کنید و اگر توانستید به جبهه بروید و سنگر شهدا را پُر کنید. شما باید اسلحه برادرتان را بردارید و انتقام خون همه شهدا را از جنایتکاران بگیرید ...»
کد خبر: ۵۵۸۴۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۹
در گفتگویی با نوید شاهد قزوین بیان شد؛
«با شنیدن شهادت پسرم، زبانم بند آمد و نتوانستم حرف بزنم، پاهایم بیحس شد و دیگر توان ایستادن نداشتم، زمین نشستم. بعد از اینکه حالم کمی بهتر شد کارمند بیمارستان به من گفت بیا با هم برویم جنازه پسرت را نشانت بدهم. 35 جنازه در سردخانه به من نشان داد که برخی جنازهها از زیر زنجیرهای تانک رد شده بود تا اینکه پیکر پسرم را دیدم. پیراهن خودم تنش بود، تیری در سمت چپ جیب پیراهنش اصابت کرده و با چفیه بسته شده بود و پوتینهایش هم در پایش بود. اشک از چشمانم سرازیر شد و در این فکر بودم که چگونه این خبر را به مادرش بدهم ...» آنچه میخوانید ناگفتههای پدر شهید «ناصر بهرامی» از فرزندش است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۴۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۹