نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
خاطره خودنوشت "سیدخدابخش موسوی" (6)
نوید شاهد - شهید "سیدخدابخش موسوی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «اميدوارم که پاسداريم برای خودنمائی و ريا و شغل نباشد. فقط و فقط به خاطر حفاظت از دستاوردهای انقلاب اسلامی که همانا...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۵۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۹

خاطره خودنوشت "سیدخدابخش موسوی" (5)
نوید شاهد - شهید "سیدخدابخش موسوی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «روزی که به نور آباد رسيدم تشييع جنازه برادر شهيدمان الله حسين لشکری بود که با ما در جبهه دهلاويه سوسنگرد به شرف شهادت نایل آمدند و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۵۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۸

خاطره خودنوشت "سیدخدابخش موسوی" (4)
نوید شاهد - شهید "سیدخدابخش موسوی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «دستور پيشروی دادند. هوا روشن بود. از خاک ريز به سومی عبور کرديم و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۵۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۷

نوید شاهد - «گاهی هفته به هفته به خانه ما نمی‌آمد. یک راست از شرکت به مسجد لعل و از مسجد هم به شرکت می‌رفت. مادرم برای دیدنش به مسجد می‌رفت و می‌گفت: «نه نه مرده مگه، خانه نداری؟ مگه مادر نداری؟ چرا نمی‌آی خانه؟ ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "مهدی رجبلو" از زبان خواهر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۱۴۵۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۳

نوید شاهد - برادر "شهید عبدالکریم اسلام پور" در خاطره ای می گوید: «دی ماه سال 1363 بود. در واحد ادوات تیپ المهدی در جبهه جنوب آبادان مشغول خدمت بودم و برادرم عبدالکریم در لشکر 21 حمزه بود. یک روز...» متن کامل این خاطره را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۴۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۱

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «ناگهان در یکی از شب‌های عملیات که ازدحام مجروحان بیداد می‌کرد خبر آوردند در آن گیرودار زائویی مراجعه کرده است. غیر از من هیچ مامایی در بیمارستان نبود. گفتم او را به بخش زایمان منتقل نمایند. مرتب به کردی غلیظ صحبت می‌کرد. این دیگر آخر بدشانسی بود...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات "محبوبه ربانی‌ها" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۱۴۴۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۱

نوید شاهد - «به او گفتم تو که اینقدر به خانواده‌ات وابسته‌ای، برگردد، ولی هر بار لبخندی می‌زد و می‌گفت اینکه دل‌تنگی و وابستگی داشته باشی؛ ولی از آن‌ها به خاطر اعتقادت بگذری خوب است والا اگر علاقه‌ای نداشته باشی اینجا با شهر خودمان تفاوتی ندارد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز سرافراز "عمران ثقفی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۱۴۳۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۰

در روایت از شهیدنامدار مطرح شد؛
نوید شاهد - «شهیدلطف‎الله نامدار» از شهدای دوران دفاع مقدس است. در روایت از این شهید آمده است که او عشق بسیاری از امام در دل داشت و به یمن عشق به امام حسین (ع) روز عاشورا شهادت روزی‌اش شد. زندگی و روایت از این شهید را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۲۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۱

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «آخرین باری بود که توسط قطار نیرو به جنوب اعزام می‌شد، چون هواپیما‌های عراقی قطار‌ها را هدف قرار می‌دادند و چند بار قطار‌های حامل رزمندگان را بمباران کرده بودند ...» این خاطره را از زبان "رزمنده دفاع مقدس بهرام ایراندوست" در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۲۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۹

نوید شاهد - همسر شهید «غریب سعید زاده» در مورد وی اینکونه بیان می‌کند: در کنار مزار پدرم قبری خالی وجود داشت که تازه آن را کنده بودند، غریب با اشاره به قبر خالی گفت: آنجا هم جای من است، من تنم لرزید، ولی خیلی حرفش را جدی نگرفتم هر وقت به مزار شهدا می‌رفتیم متوجه آن قبر خالی می‌شدم و به یاد حرف‌های همسرم می‌افتادم یه جورایی ذهنم را تا ساعت‌ها مشغول خود می‌کرد.
کد خبر: ۵۱۴۱۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۸

روایتی از همرزم شهید "بهمن آرمین"؛
نوید شاهد - "علیرضا فرهنگیان" همرزم شهید "بهمن آرمین" می گوید: «بی درنگ از سنگر خارج شدم با پای برهنه به طرف جاده منتهی به خطوط مقدم رفتم، چند دقیقه‌ای نگذشت که آمبولانسی نمایان شد و جلوی پای ما توقف کرد. به سرعت در آمبولانس را باز کردم. چهره ی خندان آرمین پر از خون بود.»
کد خبر: ۵۱۴۱۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۸

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (34)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «خمپاره ها را جمع کرديم و به سوسنگرد برگشتيم، آنچه در اين دشت و دمن ها بيشتر از هر چيز ما را متوجه می ساخت...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۰۹۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۷

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (33)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «آثار شکست برايم مشخص می شد. تعدادی از تانک ها را زدند. ارتش عقب نشينی کرد بچه های سپاه هم...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۰۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۶

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (32)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «با صدای بلندی فریاد زدم ياااااااسين ولی صدائی نشنيدم ديدم که...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۰۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۵

نوید شاهد- «حاج‌آقا معمولا وقتی رانندگی می‌کرد لباس روحانیت را از تن در می‌آورد. یک روز از قم عازم تهران بودیم که توی جاده دو نفر منتظر ماشین بودند، حاج‌آقا هم توقف کرد و آن‌ها را که به تهران می‌رفتند سوار کرد. آن‌ها شروع کردند به بدگویی به روحانیت و انقلاب و مرتب حرف‌های غیراخلاقی می‌گفتند و با تعریف جُک‌های آنچنانی می‌خندیدند ...» ادامه این خاطره را همزمان با ولادت سید آزادگان، شهید "حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد" از این شهید بزرگوار در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۳۹۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۶

خاطره
نوید شاهد-همسر برادر شهید "یونس هاشمی پور" دربیان خاطره ای از ایشان اینطور گفته است : طی مدتی که در جبهه حضور داشت حدود 8 بار شیمیایی شده بود و باز هم به جبهه می رفت. آخرین بار به وی اصرار کردیم که صبر کند تا بهبودی پیدا کند اما باز هم به جبهه بازگشت.
کد خبر: ۵۱۳۸۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۶

نوید شاهد - «آقای بی‌فکر به محض تحویل گرفتن اسلحه به من گفت، ببین، مساله‌ای نبود! گلن‌گدن را کشید و سلاح را از ضامن خارج کرد و همانند آرتیست‌های فیلم‌ها، سلاح را از دسته آن گرفت، مشغول نگهبانی شد و به تذکرات من هم خندید ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز "عمران ثقفی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۳۷۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۴

نوید شاهد - «هنوز صدای یا حسین (ع) سید توی گوشمه، فقط دیدم به شدت با موتور زمین خورد. هفت – هشت متر با موتور روی زمین کشیده شد. وحشت همه وجودم را گرفته بود ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید "سید ناصر سیاه‌پوش" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۳۷۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۳

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «یک روز سخت بیمار شده بودم، کارم به بستری شدن در بیمارستان جندی شاپور اهواز کشیده شده بود. نیمه‌های شب زیر سرم بودم که ناگهان دیدم زخمی‌های فراوانی آوردند. به طوری که دور و برتخت‌ها روی زمین پر از مجروح شد ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۳۶۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۲

نوید شاهد - برادر شهید "نورمحمد پرون" نقل می کند: «روز که برادر کوچکترم در کودکی از چکمه قرمز و براق اش که مورد علاقه اش بود را به من هدیه داد. همانجا من در او ایثار و گذشت و مهربانی را دیدم. سال ها بعد وقتی همرزمانش از ایثار و رشادت او در صحنه های نبرد برایمان می گفتند من فقط لبخند بر لب داشتم.»
کد خبر: ۵۱۳۵۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۲