خاطرات شهدا - صفحه 3

navideshahed.com

برچسب ها - خاطرات شهدا
«یکی از همسایگان نزدیک آقای رجایی تعریف می‌کرد. پاسی از شب گذشته بود که در کوچه صدای موتور شنیدم. چون در آن دوران، ترور خیلی زیاد شده بود. نگران شدم و سراسیمه خودم را به ‌در منزل رساندم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «محمدعلی رجایی» (دومین رئیس‌جمهور ایران) است که به مناسبت گرامیداشت روز معلم تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۹۰۲۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۳

«یک روز که معلم‌مان آقای چگینی بود. بچه‌ها همچنان مشغول شعار دادن بودند که ناگهان مدیر در کلاس ما را باز کرد و گفت شما هم دارید شعار می‌دهید آقای چگینی با لحنی عادی و با آرامش در جواب مدیر بود گفت: مگر به شما ربطی داره؟ این جواب آقای چگینی باعث عصبانیت مدیر و شلیک خنده بچه‌ها شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرت‌الله چگینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۹۰۲۶۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۱

برگی از خاطرات شهید معلم و رئیس‌جمهور «رجایی»؛
«بنا به توصیه آقای رجایی که در جمع ما محوریت خاصی داشت، ما با زندانیان عادی هم غذا می‌شدیم، ورزش می‌کردیم و نماز جماعت را، به‌رغم اخطار پلیس، کماکان برگزار می‌کردیم. این برنامه ما باعث تغییر در رفتار زندانیان عادی شد ...» ادامه این خاطره از شهید معلم و رئیس‌جمهور «محمدعلی رجایی» را در آستانه بزرگداشت روز معلم، در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۹۰۲۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۰

«در عمل و گفتار تابع محض ولایت‌فقیه بود. موضع‌گیری‌هایش را با نظر حضرت امام (ره) مطابقت می‌داد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات معلم شهید «قدرت‌الله چگینی» است که در آستانه بزرگداشت روز معلم تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۹۰۲۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۹

«در عمل و گفتار تابع محض ولایت‌فقیه بود. موضع‌گیری‌هایش را با نظر حضرت امام (ره) مطابقت می‌داد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرت‌الله چگینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۹۰۲۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۹

«در عمل و گفتار تابع محض ولایت‌فقیه بود. موضع‌گیری‌هایش را با نظر حضرت امام (ره) مطابقت می‌داد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرت‌الله چگینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۹۰۲۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۹

«در عمل و گفتار تابع محض ولایت‌فقیه بود. موضع‌گیری‌هایش را با نظر حضرت امام (ره) مطابقت می‌داد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات معلم شهید «قدرت‌الله چگینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۹۰۲۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۹

مادر شهید «حسین دارپیچ»:
«یک حلقه خواستگاری خریدم تا حسین از جبهه بیاید برایش خواستگاری بروم و برای زنش نشان بگذارم. اما آرزویی انداختن حلقه در دست نوعروسم، به شهادت فرزند دلبندم ختم شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «حسین دارپیچ» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۹۰۲۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۸

مادر شهید «حسین دارپیچ»:
«یک حلقه خواستگاری خریدم تا حسین از جبهه بیاید برایش خواستگاری بروم و برای زنش نشان بگذارم. اما آرزویی انداختن حلقه در دست نوعروسم، به شهادت فرزند دلبندم ختم شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «حسین دارپیچ» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۹۰۲۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۸

روایتی خواندنی از خواهر شهید«سید پوریا نصوری لعل آبادی»
«پرستو نصوری لعل آبادی» خواهر شهید می گوید: شال سبزی که سید پوریا هر شب برای حضور در حسینیه به گردن می‌انداخت، راز عجیبی در دل داشت. شبی که آن را فراموش کرد، در خواب کسی به او یادآوری کرد که بدون شال به مجلس نرود. دو شب بعد شال را برداشت و گفت: "امام حسین (ع) منتظر من است." که بعدها این شال، کنار قاب عکسش ماند و خودش پر کشید و جاودانه شد.
کد خبر: ۵۹۰۲۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۸

روایتی خواندنی از خواهر شهید«سید پوریا نصوری لعل آبادی»
«پرستو نصوری لعل آبادی» خواهر شهید می گوید: شال سبزی که سید پوریا هر شب برای حضور در حسینیه به گردن می‌انداخت، راز عجیبی در دل داشت. شبی که آن را فراموش کرد، در خواب کسی به او یادآوری کرد که بدون شال به مجلس نرود. دو شب بعد شال را برداشت و گفت: "امام حسین (ع) منتظر من است." که بعدها این شال، کنار قاب عکسش ماند و خودش پر کشید و جاودانه شد.
کد خبر: ۵۹۰۲۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۸

روایتی خواندنی از خواهر شهید«سید پوریا نصوری لعل آبادی»
«پرستو نصوری لعل آبادی» خواهر شهید می گوید: شال سبزی که سید پوریا هر شب برای حضور در حسینیه به گردن می‌انداخت، راز عجیبی در دل داشت. شبی که آن را فراموش کرد، در خواب کسی به او یادآوری کرد که بدون شال به مجلس نرود. دو شب بعد شال را برداشت و گفت: "امام حسین (ع) منتظر من است." که بعدها این شال، کنار قاب عکسش ماند و خودش پر کشید و جاودانه شد.
کد خبر: ۵۹۰۲۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۸

روایتی خواندنی از خواهر شهید «سید پوریا نصوری لعل آبادی»
«پرستو نصوری لعل آبادی» خواهر شهید می گوید: شال سبزی که سید پوریا هر شب برای حضور در حسینیه به گردن می‌انداخت، راز عجیبی در دل داشت. شبی که آن را فراموش کرد، در خواب کسی به او یادآوری کرد که بدون شال به مجلس نرود. دو شب بعد شال را برداشت و گفت: "امام حسین (ع) منتظر من است." که بعدها این شال، کنار قاب عکسش ماند و خودش پر کشید و جاودانه شد.
کد خبر: ۵۹۰۲۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۸

روایتی خواندنی از خواهر شهید «سید پوریا نصوری لعل آبادی»
«پرستو نصوری لعل آبادی» خواهر شهید می گوید: شال سبزی که سید پوریا هر شب برای حضور در حسینیه به گردن می‌انداخت، راز عجیبی در دل داشت. شبی که آن را فراموش کرد، در خواب کسی به او یادآوری کرد که بدون شال به مجلس نرود. دو شب بعد شال را برداشت و گفت: "امام حسین (ع) منتظر من است." که بعدها این شال، کنار قاب عکسش ماند و خودش پر کشید و جاودانه شد.
کد خبر: ۵۹۰۲۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۸

روایتی خواندنی از خواهر شهید «سید پوریا نصوری لعل آبادی»
«پرستو نصوری لعل آبادی» خواهر شهید می گوید: شال سبزی که سید پوریا هر شب برای حضور در حسینیه به گردن می‌انداخت، راز عجیبی در دل داشت. شبی که آن را فراموش کرد، در خواب کسی به او یادآوری کرد که بدون شال به مجلس نرود. دو شب بعد شال را برداشت و گفت: "امام حسین (ع) منتظر من است." که بعدها این شال، کنار قاب عکسش ماند و خودش پر کشید و جاودانه شد.
کد خبر: ۵۹۰۲۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۸

برگی از خاطرات؛
«شهید رجبعلی بهتویی از اولین کسانی بود که برای خاکریز زدن می‌آمد و مسئولیت قبول می‌کرد و در سخت‌ترین شرایط و در جا‌هایی که از بقیه مکان‌ها مشکل بود داوطلب کار می‌شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «رجبعلی بهتویی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۹۰۰۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۶

قسمت نخست خاطرات شهید «غلامحسن خان‌محمدی»
مادر شهید «غلامحسن خان‌محمدی» نقل می‌کند: «گفتم: اینکه ناراحتی نداره، ان‌شاءالله خوب می‌شی و بعد از ماه رمضون، روزه قضا رو به‌جا می‌آری! گفت: توی ماه رمضان، روزه گرفتن صفای دیگه‌ای داره. بیست و یک ماه رمضان به شهادت رسید.»
کد خبر: ۵۹۰۰۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۲

«زمانی که سیدعلی آقا در مشهد بود در خیابان خواجه ربیع، یک جریانی لو می‌رود. در این جریان پای او هم در کار بود. مامورین به آنجا حمله می‌کنند. گویا یکی از افراد مسلح از کسانی که با سید علی آقا در ارتباط بودند به شهادت می‌رسد. چند نفری هم فرار می‌کنند و مامورین آنها را تحت تعقیب قرار می‌دهند ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۸۹۹۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۳

«زمانی که سیدعلی آقا در مشهد بود در خیابان خواجه ربیع، یک جریانی لو می‌رود. در این جریان پای او هم در کار بود. مامورین به آنجا حمله می‌کنند. گویا یکی از افراد مسلح از کسانی که با سید علی آقا در ارتباط بودند به شهادت می‌رسد. چند نفری هم فرار می‌کنند و مامورین آنها را تحت تعقیب قرار می‌دهند ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۸۹۹۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۳

«زمانی که سیدعلی آقا در مشهد بود در خیابان خواجه ربیع، یک جریانی لو می‌رود. در این جریان پای او هم در کار بود. مامورین به آنجا حمله می‌کنند. گویا یکی از افراد مسلح از کسانی که با سید علی آقا در ارتباط بودند به شهادت می‌رسد. چند نفری هم فرار می‌کنند و مامورین آنها را تحت تعقیب قرار می‌دهند ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۸۹۹۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۳