قسمت دوم خاطرات شهید «سید ابراهیم سیادت»
همرزم شهید «سیدابراهیم سیادت» نقل میکند: «گفتم: هیچوقت از تو ناراحت نیستم. یقین دارم که توی ثواب کارت شریکم. گفت: دلم میخواد زنی که به این خوبی میفهمه باید دست شوهرش رو برای رفتن به جبهه و دفاع از اسلام و مملکت باز بگذاره، دلم میخواد بعد از شهادتم مثل حضرت زینب(س) استقامت کنی و صبور باشی.»
کد خبر: ۵۸۱۶۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۱
خواهر شید «رضا سماوی» نقل میکند: «دوستان شهیدش جمع شدند بالای سرش. بهش گفتند: بیدار شو! برای چی نمیای رضا؟ رضا چشمانش را باز کرد و از خواب بیدار شد. به همسنگرانش گفت: من شهید میشم!»
کد خبر: ۵۸۱۶۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۰
پدر شهید «عبدالمحمد سعدالدین» نقل میکند: «چشم توی چشمم دوخت و گفت: بابا! من دارم میرم راه کربلا رو باز کنم. رفت و شهید شد. سالها گذشت و خدا توفیق زیارت امام حسین(ع) را به ما داد. چشمم که افتاد به ضریح شش گوشه، یاد حرف آن روزش افتادم و به یادش کلی گریه کردم.»
کد خبر: ۵۸۱۶۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۹
خانواده شهید «رمضانعلی قدسالهی» نقل میکنند: «در نامهای به خانوادهاش نوشته بود: مادر! مرا ببخش و حلال کن! خودم را تابع جبهه کردهام. سنگر خانه من است و شما به امید برگشت من نباشید.»
کد خبر: ۵۸۱۶۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۷
«یک روز آقای درافشان گفت آقای حداد یک کار دیگر هم ازت میخواهم گفتم چه کاری؟ گفت: بَلَتی بری در خانه شهیدها، خبر برسانی؟ گفتم دیگر اینجا نمیآوریدشان؟ گفت خیلی حاشیه دارد اینجا. گفتم حاجآقا من اصلا از این کارها نکردم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات «غلامحسن حدادزادگان» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۱۳۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۴
مادر شهید «ذبیحالله خانمحمدی» نقل میکند: «در خواب ذبیحالله گفت: مامان! ساعتم داخل ساکمه. اونو بده به داداش نعمت. من هم با خوشحالی، بهترین هدیه دنیا را به پسرم نعمتالله دادم.»
کد خبر: ۵۸۱۳۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۴
«وقتی رسیدیم سربازها ایستاده بودند. با هم شوخی میکردند فهمیدم نمیدانند چه خبر است. دلشان را صابون زده بودند برای تخلیه مواد غذایی. وقتی در تریلی را باز کردیم سربازها آمدند جلو. همین که جعبههای تابوت شهدا را دیدند تعدادیشان جا خورده و شروع به گریه کردند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات «غلامحسن حدادزادگان» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۱۳۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۲
قسمت دوم خاطرات شهید «قدرتالله زرگریان»
دوست شهید «قدرتالله زرگریان» نقل میکند: «خم شد تا از روی زمین پوکهای را بردارد که عراقیها به سمتش شلیک کردند. اگر ایستاده بود سرش متلاشی میشد. پوکه را مقابل خود گرفت و به آن نگاه کرد. گفت: این پوکه باعث شد من از کار خودم عقب بیفتم.»
کد خبر: ۵۸۱۳۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۸
قسمت نخست خاطرات شهید «قدرتالله زرگریان»
دختر شهید «قدرتالله زرگریان» نقل میکند: «شب عملیات فتح بستان، پدر خواب دید که در یک قایق نشسته و روی دریاچهای شناور است. شهید طاهریان به ایشان گفته بود: آقای زرگریان! پیشانیبند یا سیدالشهدا ببند، چون شهید میشی.»
کد خبر: ۵۸۱۳۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۴
پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد آذربایجان شرقی به مناسبت دوازدهم آذر سالروز شهادت شهید والامقام «ستار داداشی»، زندگینامه این شهید بزرگوار را برای علاقهمندان منتشر میکند.
کد خبر: ۵۸۱۳۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۲
برادر شهید «کاظم نظری» نقل میکند: «در نامههایش چند جمله را همیشه یادآوری میکرد: اینجا ما کسی نیستیم، فقط خداست که کمکمان میکند. ما فقط وسیلهایم از جانب او.»
کد خبر: ۵۸۱۲۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۲
پدر شهید «محمود نصیری» نقل میکند: «بعد از شام سه ربع خوابیدم. او بیدار بود و مطالعه میکرد. نیمههای شب از خواب بیدار شدم و رفتم طرف اطاقش و دیدم رو به قبله مشغول نماز است. به حال او غبطه خوردم و خدا را شکر کردم.»
کد خبر: ۵۸۱۱۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
خواهر شهید «حمیدرضا ناظری» نقل میکند: «بار آخر گفت: پارچهای است که چهل نفر روی اون امضا کردن؛ عهدنامه است. اگه شهید شدم و خواستین منو کفن کنین، حتماً یه تکه از اون پارچه رو توی دست راستم بذارین!»
کد خبر: ۵۸۱۱۶۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
برگی از خاطرات شهید مدافع حرم «چگینی»؛
«الیاس با نگاهی به مصطفی به پوتینهای ایوب اشاره میکند. مصطفی یک لنگه پوتین را برمیدارد و به سمت یکی از بچهها پرتاب میکند. پوتین محکم به سر آن بخت برگشته میخورد و مانند کسی که کابوس دیده باشد وحشتزده از خواب میپرد، بلند میشود مینشیند ...» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم «الیاس چگینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۸۱۱۵۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
زندگینامه شهید «محمدرضا فطرس»؛
«محمدرضا فطرس» از شهدای قرآنی لرستان قرآن خواندن را از امور جاری روزانهاش به حساب میآورد، حدود ۵۰۰ جلد كتاب مذهبی در کتابخانهاش داشت. شب را حتماً با وضو میخوابید و اكثراً به نماز شب برمیخواست و علاوه بر روزهای دوشنبه و پنجشنبه خیلی از روزهای دیگر را روزهدار بود و كمك و صدقه را از كارها و وظایف روزمره خویش میدانست.
کد خبر: ۵۸۱۱۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۸
روایت شهادت شهید «محمدولی بهرام آبادی» به نقل از همرزمش «حسن خارا»؛
محمدولی لباس فرم که آرم سپاه دارد را از تن خود در می آورد و لباس بسیجی یکی از رزمندگان را می پوشد. دوربین و نقشه ها را به بچه ها می دهد و می گوید: شما بروید ،من اینجا می مانم اگر آتش دشمن کم شد آرام آرام بر می گردم.
کد خبر: ۵۸۱۱۳۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۷
زندگینامه شهید عشایر «جمال مدهنی»؛
شهید «جمال مدهنی» در ششم فروردین ۱۳۶۷، با سمت راننده تانک در شلمچه بر اثر اصابت و انفجار گلوله توپ به برجک تانک و متلاشی شدن پیکر مطهر وی که با سوختگی همراه بود به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۸۱۱۳۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۶
مروری بر زندگینامه شهید سرلشکر تکاور «مصطفی پژوهنده»
فرمانده شهید «مصطفی پژوهنده» معتقد بود که این تکاور شجاع و با ایمان، به تنهایی میتواند یک لشکر را هدایت کند و به پیروزیهای عظیمی دست یابد. او فرماندهی گردان ١٨٣ لشکر ٥٨ ذوالفقار بود.
کد خبر: ۵۸۱۱۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۴
معرفی شهید «علی آشناگر» به روایت همرزمش؛
همرزم شهید «علی آشناگر» می گوید: عقیده عمیق شهید «علی» در میان حرف های آخرش موج می زند که می گفت؛ حفظ کنید حجاب را... حفظ کنید اهداف انقلاب را...
کد خبر: ۵۸۱۱۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۳
شهید «اصغر زیودار» به روایت همرزمش؛
همرزم شهید «اصغر زیودار» در خاطرات خود آورده است: اصغر قبل از شهادتش حال عجیبی پیدا کرده بود و اصلا نمیشد او را زمینی حس کرد. به چهره و چشمانش نگاه کردم، دیدم ایشان اوج گرفته است.
کد خبر: ۵۸۱۱۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۲